۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

و شاهد و مشهود

خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد... دوباره دیدن ایلیا چند سالی است که برای بسیاری از شاگردان و پیروانش به رویایی شیرین و آرزویی دست نیافتنی بدل شده. چه کسی است که از ته دل نخواهد دوباره او را ببیند و برای یک لحظه دیدن دوباره اش پرپر نزند؟ برای شنیدن دوباره صدایش چه کارها که نمی کنیم. برای یک لحظه با او بودن، با او دعا کردن، از او درباره خدا و عشق و حقیقت شنیدن... خدایا چه لذتی دارد گرفتن و بوسیدن دستهای او... خدایا چقدر دلم برای آن عطر سحرانگیزش تنگ شده است. چقدر دلم می خواهد یک بار دیگر با آن پیراهن سیاه، با همان لبخند جاودانه، با همان نگاه آسمانی و با آن گامهای افتاده اما شاهانه بیاید و روبرویمان بنشیند، نگاهمان کند و ما اشک بریزیم و صدایش کنیم و ... چه کسی است که نخواهد خدا ایلیا را دوباره به میانمان بازگرداند؟ کاسه های صبر لبریز شده و دلها از انتظار بی تاب شده اند. پس کی می آید آن روز موعود دیدار؟ مگر چند سال زندگی می کنیم که قرار است این همه اش بدون دیدن او و بودن با او بگذرد؟ چقدر دلمان برایش تنگ شده است و دل او برای ما... از آخرین باری که او را دیدیم، لحظه ها را شمردیم و لحظه ها دقیقه شدند و ساعتها روز شدند و حالا چند سالی می شود که بسیاری از ما آخرین تصویرمان را از او، روزی هزار بار مرور می کنیم تا چشمهایش را از یاد نبریم. هر لحظه منتظر خبری از فرصتی برای دوباره دیدنش نشستیم. با هر زنگ تلفن دلمان هزار بار ریخت و هر روز که گذشت امیدمان کمتر شد و بیتابیمان بیشتر. نامه های خیس از اشک فرستادیم و درخواستهای کتبی و شفاهی برای دیدن دوباره و هزاران تمنا و سوال اما، سرنوشت این روزها جور دیگری رقم می خورد. این روزها توفیق دیدن او بیشتر نصیب بازجویان اداره ادیان و زندانبانان 209 می شود. این روزها اِبائیان، ارتباط او با ما را ممنوع کرده اند. برای تغییر این وضع چه باید کرد؟ راستی فکر کرده ایم که شاید می شود این وضع را تغییر داد و این سرنوشت محتوم ما نیست و ما محکوم به تحمل دوری از او نیستیم؟ شنیده ام که بعضی چیزها سرنوشتهای رقم خورده را هم تغییر می دهد مثل دعا، قدر دانستن شبهای قدر، صدقه و ... و شنیده ام که خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود بخواهند... پس شاید، همه چیز این گونه شده چون ما خواسته ایم یا چیز بهتری نخواسته ایم یا برای آن چه خواسته ایم کاری کارِستان نکرده ایم. فقط نشستیم و مدام آرزو کردیم. منتظر ماندیم تا دیگران کاری بکنند و اوضاع را تغییر دهند و ما ایستادیم تا وقتی اوضاع به روال قبل برگشت ما هم دوباره بازگردیم. وقتی دریا آرام شد، دوباره پا به کشتی بگذاریم غافل از آنکه کشتی از دریای طوفانی عبور خواهد کرد و ما جاماندگان خواهیم بود. برای تغییر این سرنوشت منتظر چه معجزه ای نشسته ایم؟ برای تغییرش حاضریم چه کنیم؟ چه تاوانی می پردازیم تا دوباره او را ببینیم؟ می گرییم؟ زمین و زمان را به آتش می کشیم؟ قهر می کنیم و می رنجیم؟ تصور می کنیم فراموشمان کرده و ما هم فراموشش می کنیم؟ یا بی واکنش و منفعل، منتظر این مسئول و آن برنامه و فلان برگه می نشینیم؟ مگر وقتی خانه آتش گرفته و معشوق عزیزتر از جان در آن گرفتار آمده، کسی باید بیاد و جلسه بگذارد و بگوید چه باید کرد؟ یعنی ما هنوز نمی دانیم؟ آیا اینگونه رفتار می کنیم یا قصد می کنیم و عزممان را جزم می کنیم تا آنچه وظیفه یک مبارز و عاشق حق است را در همراهی با او به انجام برسانیم؟ سعی می کنیم در این دوره بحرانی و طوفان زده هر طور که می توانیم و از دستمان می آید و از روحمان سرچشمه می گیرد، در کنار او باشیم و مثل او از کشتی و سرنشینانش حفاظت کنیم؟ و در برابر هر اتهام به او، هر ضربه به حرکت و هر تیری که به سویش پرتاب می شود با تفکر و تحلیل، هزار پاسخ طراحی می کنیم؟ و در برابر هر ضربه واکنشهایی ماندگار و حل کننده چندین مسئله نشان می دهیم؟ مگر ما شاگردان او و آرزومندان ماندن با او و مدعیان عشق او نیستیم؟ و مگر نباید نشانی از او داشته باشیم؟ چطور می شود من عاشق کسی باشم اما همان هنگام که او درد می کشد، من خوابیده باشم یا آنجا که در موقعیتی سخت گرفتار شده تنها نظاره کنم؟ جدای از همه این حرفها، خودمانیم، در این کوران آزمون و میدان اثبات ادعاها، اگر تو تنها سرباز باقی مانده در این میدان بودی و او در محاصره روباهان و افعیان و کفتاران بود (که هست) ، تو حتی با دست خالی، چه می کردی؟ چطور غیرت و وفاداریت را نشان می دادی؟ امروز در هماهنگی با پیکره واحد ال یاسین، همان را بکن. نگران چه هستی؟ هماهنگی و عدم تعارض؟ مگر نه آنکه «هر كاري كه عاشق براي معشوق خود به انجام رساند و بر اساس عشق و محبت او باشد خوب و هماهنگ است» و مگر نمی توانیم با تفکر و مشورت با مشاوران مطلع تر سطح عملکرد هماهنگ را بالا ببریم؟ مگر جهانی کردن اخبار مربوط به او، نوشتن مقاله و کتاب در معرفی او یا افشای دشمنانش و انتشار آن با تدبیر مسائل احتمالی، در جریان اخبار بودن و تفکر و تحلیل کردن، نیازمند برنامه های پیچیده و آنچنانی است؟ مگر همه ما از حدود واکنشها اطلاع نداریم؟ عدم مقدس نمایی، توهین به نظام و حمله به هر جایی به جز اِبا ؛ عدم تفکر و برنامه ریزی و مشورت ؛ مگر اینها خطوط قرمز ناآشنایی هستند؟ رساندن تعالیم و اندیشه ها و کتب استاد به دیگران، فعال کردن مشتاقان برای پیوستن به حرکت و رساندن اخبار و وقایع مربوطه و انعکاس به مراکز حقوق بشری و رسانه ها از هر کسی برمی آید، پس تعلل چرا؟ مگر الگوهای قوی و هماهنگی چون منصورون و حامیان و بسیاری دیگر نیستند؟ خداوند می فرماید سرنوشت در دستان توست. بخواه که تغییر کند و تلاش کن تا آنطور که می خواهی بشود. دستانت را به خدا بده تا با هم سرنوشتی را بنویسید که او را خوش آید و تو را به آروزی دیرینت برساند و برای ساختن آنچه خواستی و نوشتی با تمام توان فکری، جسمی و روحی خود تلاش کن. می دانی که نتیجه با خداست و خدا با ماست.

شاهدان ایلیا

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

و شاهد و مشهود
منصورون کیستند؟
منصورون را نمی شناسم و شاید هرگز هم نبینمشان اما آنان خود را فرزندان ایلیا می خوانند. کسانی که ایلیا را میشناسند می دانند که آرزوی فرزند ایلیا بودن، آرزوی اهل خانواده او بودن و آرزوی پیوندی ابدی با او داشتن، یکی از معدود آرزوهایی است که برای رسیدن به آن و محقق شدنش پرداختن هر قیمتی کم است. حتی داشتن و دیدن رویای آن هم شیرین و آرامش بخش است. ایلیا معلم بسیاریست و محبوب بسیاری دیگر. بعضی او را سَرور و برخی راهنما و نجات دهنده می خوانند. ایلیا برای بسیاری استاد است و برای بعضی دوست. پدر اما ... چیز دیگریست. پیوند پدر و فرزندی نوعی دیگر است. پیوندی ابدی و همیشگی است. هیچ چیز و هیچ کس جز خداوند نمی تواند این پیوند را جدا کند. پیوندی که جدایی در آن ممکن نیست. فرزندان، نشانه ها و شباهتهایی بسیاری به پدران دارند. نشانه هایی از او و شباهتهایی به او که از خون و روح پدر ریشه گرفته است. مِهر پدر به فرزند هم مِهر دیگریست. آغوش پدر در سخت ترین و دلهره آور ترین شرایط آرام ترین و امن ترین جای دنیاست و شانه هایش مهربانترین و محکمترین مامن برای آرام گرفتن و تکیه کردن. پدر برای فرزندانش قابل اعتمادترین هاست. او زندگیش را وقف راحتی و خوشبختی فرزندانش می کند. فرزند از پدر ارث می برد و جانشین اوست. دعای پدر در حق فرزند اجابت شدنی است گرچه دعاهای ایلیا همه... حال اگر آن پدر ایلیا باشد، ایلیایی که به همه، خوب و بد، دوست و دشمن مهر می ورزد؛ ایلیایی که برای همه دوستداران و بندگان خداوند راهنما و تکیه گاه است؛ ایلیایی که می توانی به او اعتماد کنی تا آن حد که زندگیت و روحت را به او بسپاری و ایمان داشته باشی که بهترینها در انتظارت خواهد بود؛ آن گاه، زندگی به شادیِ همیشگی و جاودانه بدل خواهد شد. فرزند ایلیا بودن، مثل همیشه در بهشت بودن است حتی اگر همه چیز به ظاهر جهنمی باشد. فرزند او بودن، رضایت، اطمینان و آرامشی جاودانه است که هرگز پایانی بر آن نیست. آنچه ایلیا به فرزندانش می بخشد نور است و برکت. خدمتگزار و تسلیم خداوند بودن و عشق و ایمانی که بسیاری از مردان بزرگ برای به دست آوردن ذره ای از آن، زندگی های بسیار پرداختند. اگر پدران دیگر راه رفتن را به فرزندانشان می آموزند، او پرواز کردن را یاد می دهد. اگر دیگران راههای خوشبختی در زندگی این دنیا را نشان فرزندانشان میدهند او جاودانه زیستن در آسمانها را به ارمغان می آورد. پروازی ابدی در آسمان، همراه و همسفر او بودن و همرقص او در همه میدانهای زندگی و همه آهنگهای مختلفش. و همه اینها را هم که کنار بگذاری آرزوی فرزند او بودن، بزرگترین آرزوهاست چون او دوست داشتنی ترین هاست شنیده ام و نشانه ها و محصولاتشان می گوید که منصورون از قوی ترین ها، با ایمان ترین ها و توانمندترینهایند. آنان خود را اینگونه معرفی کرده اند: « يكي از معلمان بزرگ منصورون، منصور حلاج مي باشد و روش منصورون تبعيتي از روش منصور حلاج است. از ديدگاه منصورون اتصال به خداوند بدون قرباني شدن براي خداوند ممكن نيست. اينان زندگي حقيقي را در شهادت دانسته و هر لحظه آمادة شهادت اند. بسيار شايسته تر است كه اين شهادت با بيشترين درد و رنج ممكن اتفاق بيفتد همانطور كه براي منصور حلّاج اتفاق افتاد. بدن او قطعه قطعه و سپس به آتش كشيده شد... هر چقدر اندازة اين رنج بزرگ تر باشد، اتصال انسان به خداوند كامل تر و جذب او در حضور خداوند عميق تر خواهد بود. منصورون، همچنين خود را مجذوبين خدا مي دانند. مجذوبيني كه تمام سعي و تمام قصدشان، ذوب شدن در خداوند و يگانگي با اوست. آن ها در جستجوي پيروزي هاي انساني و دنيايي نبوده بلكه پيوسته در جستجوي فتح و نصر الهي اند زيرا توفيق حقيقي را توفيق الهي مي دانند و اين توفيق واقع نمي شود مگر در تحقق نظر و ارادة خداوند. از جمله اصول و آموزه هايي كه در منصورون مورد تأكيد بيشتر قرار گرفته است وفاداري محض، غيرت الهي و مردانگي، از خودگذشتگي كامل، شجاعت تمام، حفظ اسرار و مبارزة با باطل و كفر و شرك و نفاق است منصورون با نام «فدائيان خدا» نيز خوانده مي شوند از ديدگاه منصورون امير المومنين علي ، امام حسين (ع) و (از شخصيت هاي قديمي تر) عيسي مسيح (ع) جملگي از فدائيان خدا بوده و بنابراين از مقتدايان و معلمان بزرگ منصورون محسوب میشوند
[1]«
شاید هرگز به آن حد توانمند و دارای قدرت تفکر و تحلیل نباشم و نشوم. شاید هرگز مثل منصورون، حلاج وار مبارزه نکنم. شاید برکت و نعمت ایمانی قوی و آبدیده را نداشته باشم. شاید حتی عشقم به او، در اولین کوره بسوزد و خاکستر شود. شاید تردیدها هیچ وقت ترکم نکنند و سختی ها امانم را ببرند. شاید قصدم محکم و عزمم جزم نباشد. شاید همه سعی ام را بکنم اما اشتباه هم بشود، شاید جاهایی خودبینی و خودخواهی، مانع فداکاری و از خودگذشتگی ام شود، شاید خیلی از اشاره ها و نشانه ها را نفهمم و قدرشناسی را فراموش کنم اما وفاداری؛ وفادار بودن به او و به عهدی که میان ماست، محکم کردن پیوندی که بین ما برقرار است از هر کسی و در هر شرایطی بر می آید. شاید باهوشترین، توانمندترین، قوی ترین، عاشق ترین و با ایمان ترین یا خوبترینها نباشم اما می توانم و می خواهم که وفادارترین ها باشم و فکر می کنم هر دوستدار وفادار و هر مبارز حق که با تمام
توان برای آشکاری حق می کوشد، می تواند یکی از فرزندان ایلیا باشد
شاهدان ایلیا
[1]( برگرفته از متن آشنایی با منصورون( قسمت اول) - تالیف منصورون (فرزندان ایلیا