و شاهد و مشهود
خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد... دوباره دیدن ایلیا چند سالی است که برای بسیاری از شاگردان و پیروانش به رویایی شیرین و آرزویی دست نیافتنی بدل شده. چه کسی است که از ته دل نخواهد دوباره او را ببیند و برای یک لحظه دیدن دوباره اش پرپر نزند؟ برای شنیدن دوباره صدایش چه کارها که نمی کنیم. برای یک لحظه با او بودن، با او دعا کردن، از او درباره خدا و عشق و حقیقت شنیدن... خدایا چه لذتی دارد گرفتن و بوسیدن دستهای او... خدایا چقدر دلم برای آن عطر سحرانگیزش تنگ شده است. چقدر دلم می خواهد یک بار دیگر با آن پیراهن سیاه، با همان لبخند جاودانه، با همان نگاه آسمانی و با آن گامهای افتاده اما شاهانه بیاید و روبرویمان بنشیند، نگاهمان کند و ما اشک بریزیم و صدایش کنیم و ... چه کسی است که نخواهد خدا ایلیا را دوباره به میانمان بازگرداند؟ کاسه های صبر لبریز شده و دلها از انتظار بی تاب شده اند. پس کی می آید آن روز موعود دیدار؟ مگر چند سال زندگی می کنیم که قرار است این همه اش بدون دیدن او و بودن با او بگذرد؟ چقدر دلمان برایش تنگ شده است و دل او برای ما... از آخرین باری که او را دیدیم، لحظه ها را شمردیم و لحظه ها دقیقه شدند و ساعتها روز شدند و حالا چند سالی می شود که بسیاری از ما آخرین تصویرمان را از او، روزی هزار بار مرور می کنیم تا چشمهایش را از یاد نبریم. هر لحظه منتظر خبری از فرصتی برای دوباره دیدنش نشستیم. با هر زنگ تلفن دلمان هزار بار ریخت و هر روز که گذشت امیدمان کمتر شد و بیتابیمان بیشتر. نامه های خیس از اشک فرستادیم و درخواستهای کتبی و شفاهی برای دیدن دوباره و هزاران تمنا و سوال اما، سرنوشت این روزها جور دیگری رقم می خورد. این روزها توفیق دیدن او بیشتر نصیب بازجویان اداره ادیان و زندانبانان 209 می شود. این روزها اِبائیان، ارتباط او با ما را ممنوع کرده اند. برای تغییر این وضع چه باید کرد؟ راستی فکر کرده ایم که شاید می شود این وضع را تغییر داد و این سرنوشت محتوم ما نیست و ما محکوم به تحمل دوری از او نیستیم؟ شنیده ام که بعضی چیزها سرنوشتهای رقم خورده را هم تغییر می دهد مثل دعا، قدر دانستن شبهای قدر، صدقه و ... و شنیده ام که خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود بخواهند... پس شاید، همه چیز این گونه شده چون ما خواسته ایم یا چیز بهتری نخواسته ایم یا برای آن چه خواسته ایم کاری کارِستان نکرده ایم. فقط نشستیم و مدام آرزو کردیم. منتظر ماندیم تا دیگران کاری بکنند و اوضاع را تغییر دهند و ما ایستادیم تا وقتی اوضاع به روال قبل برگشت ما هم دوباره بازگردیم. وقتی دریا آرام شد، دوباره پا به کشتی بگذاریم غافل از آنکه کشتی از دریای طوفانی عبور خواهد کرد و ما جاماندگان خواهیم بود. برای تغییر این سرنوشت منتظر چه معجزه ای نشسته ایم؟ برای تغییرش حاضریم چه کنیم؟ چه تاوانی می پردازیم تا دوباره او را ببینیم؟ می گرییم؟ زمین و زمان را به آتش می کشیم؟ قهر می کنیم و می رنجیم؟ تصور می کنیم فراموشمان کرده و ما هم فراموشش می کنیم؟ یا بی واکنش و منفعل، منتظر این مسئول و آن برنامه و فلان برگه می نشینیم؟ مگر وقتی خانه آتش گرفته و معشوق عزیزتر از جان در آن گرفتار آمده، کسی باید بیاد و جلسه بگذارد و بگوید چه باید کرد؟ یعنی ما هنوز نمی دانیم؟ آیا اینگونه رفتار می کنیم یا قصد می کنیم و عزممان را جزم می کنیم تا آنچه وظیفه یک مبارز و عاشق حق است را در همراهی با او به انجام برسانیم؟ سعی می کنیم در این دوره بحرانی و طوفان زده هر طور که می توانیم و از دستمان می آید و از روحمان سرچشمه می گیرد، در کنار او باشیم و مثل او از کشتی و سرنشینانش حفاظت کنیم؟ و در برابر هر اتهام به او، هر ضربه به حرکت و هر تیری که به سویش پرتاب می شود با تفکر و تحلیل، هزار پاسخ طراحی می کنیم؟ و در برابر هر ضربه واکنشهایی ماندگار و حل کننده چندین مسئله نشان می دهیم؟ مگر ما شاگردان او و آرزومندان ماندن با او و مدعیان عشق او نیستیم؟ و مگر نباید نشانی از او داشته باشیم؟ چطور می شود من عاشق کسی باشم اما همان هنگام که او درد می کشد، من خوابیده باشم یا آنجا که در موقعیتی سخت گرفتار شده تنها نظاره کنم؟ جدای از همه این حرفها، خودمانیم، در این کوران آزمون و میدان اثبات ادعاها، اگر تو تنها سرباز باقی مانده در این میدان بودی و او در محاصره روباهان و افعیان و کفتاران بود (که هست) ، تو حتی با دست خالی، چه می کردی؟ چطور غیرت و وفاداریت را نشان می دادی؟ امروز در هماهنگی با پیکره واحد ال یاسین، همان را بکن. نگران چه هستی؟ هماهنگی و عدم تعارض؟ مگر نه آنکه «هر كاري كه عاشق براي معشوق خود به انجام رساند و بر اساس عشق و محبت او باشد خوب و هماهنگ است» و مگر نمی توانیم با تفکر و مشورت با مشاوران مطلع تر سطح عملکرد هماهنگ را بالا ببریم؟ مگر جهانی کردن اخبار مربوط به او، نوشتن مقاله و کتاب در معرفی او یا افشای دشمنانش و انتشار آن با تدبیر مسائل احتمالی، در جریان اخبار بودن و تفکر و تحلیل کردن، نیازمند برنامه های پیچیده و آنچنانی است؟ مگر همه ما از حدود واکنشها اطلاع نداریم؟ عدم مقدس نمایی، توهین به نظام و حمله به هر جایی به جز اِبا ؛ عدم تفکر و برنامه ریزی و مشورت ؛ مگر اینها خطوط قرمز ناآشنایی هستند؟ رساندن تعالیم و اندیشه ها و کتب استاد به دیگران، فعال کردن مشتاقان برای پیوستن به حرکت و رساندن اخبار و وقایع مربوطه و انعکاس به مراکز حقوق بشری و رسانه ها از هر کسی برمی آید، پس تعلل چرا؟ مگر الگوهای قوی و هماهنگی چون منصورون و حامیان و بسیاری دیگر نیستند؟ خداوند می فرماید سرنوشت در دستان توست. بخواه که تغییر کند و تلاش کن تا آنطور که می خواهی بشود. دستانت را به خدا بده تا با هم سرنوشتی را بنویسید که او را خوش آید و تو را به آروزی دیرینت برساند و برای ساختن آنچه خواستی و نوشتی با تمام توان فکری، جسمی و روحی خود تلاش کن. می دانی که نتیجه با خداست و خدا با ماست.
شاهدان ایلیا